«آن را که غمی چون غم من نیست چه داند»
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند |
| کز شوق توام دیده چه شب میگذراند |
وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر |
| باری نکشیدم که به هجران تو ماند |
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس |
| کاندوه دل سوختگان سوخته داند |
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد |
| ور بند نهی سلسله در هم گسلاند |
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری |
| در آتش سوزنده صبوری که تواند |
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید |
| وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند |
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد |
| تا بر سر صبر من مسکین ندواند |
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل |
| آن را که فلک زهر جدایی نچشاند |
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم |
| تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند |
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا |
| کاندر دل من حسرت روی تو بماند |
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان |
| گر چشم من اندر عقبش سیل براند |
فریاد که گر جور فراق تو نویسم |
| فریاد برآید ز دل هر که بخواند |
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت |
| پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند |
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی |
| هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند |
برای دانلود بخش چهارم کتاب مرغ شباهنگ اینجا کلیک کنید.