تصنیف دلنشین و زیبا با اجرای ماندگار اساتید
حسین قوامی و عبدالوهاب شهیدی
به ولایت حق ، به ولای علی
که عیان شده حق ، ز لقای علی
به خدای علی ، که گدای علی
ز جهان گذرد ، به هوای علی
سر و جان جهان ، به فدای علی
تو فرشته بام و سرای منی
تو صفاده عشق و وفای منی
تو نمد زن شور و صفای منی
تو بقا ، تو دلیل بقای منی
تو فروغ جمال خدای منی
تو نو ا گر هستی ما شده ای
تو دلیل وجود خدا شده ای
عجبا عجبا که چه رها شده ای
تو که معبد عشق و صفای منی
تو فروغ جمال خدای منی
تو موید ختم رسل شده ای
دو جهان شده جزء و توکل شده ای
همه گل ، همه نکهت گل شده ای
تو صفا ده باغ و سرای منی
تو فروغ جمال خدای منی
نه ثناگر عزت ذات توام
که چو آینه محو صفات توام
به کرشمه حسن تو ، مات توام
تو فزون ز محیط و ثنای منی
تو فروغ جمال خدای منی
به ولایت حق ، به ولای علی
که عیان شده حق ز لقای علی
به خدای علی که گدای علی
ز جهان گذرد به هوای علی
سر و جان جهان به فدای علی
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
سالها بود که احساس می کردم وظیفه بزرگی بر دوشم سنگینی می کند و آن دینی بود که نسبت به استاد نازنین و بزرگوار محمودی خوانساری داشتم اینک که این پست را تکمیل میکنم احساس آسودگی و آرامش تمام وجودم را فرا گرفته و از خداوند بزرگ سپاسگزارم که توان اراده و یارای انجام این امر مهم را به من عطا کرد که بتوانم از این آزمایش سرفراز بیرون بیام.
در پایان از شما عزیزان خواهشمندم، لطف کنید نسخه ای از این کتاب را به دوستانتان که شیفته و تشنه موسیقی اصیل ایرانی هستند ارائه کنید تا هم کمکی باشد به نشر و اشاعه فرهنگ ایران زمین و از طرفی سر آغازی باشد برای آشنایی بیشتر نسل امروز با شخصیت هایی همچون استاد محمودی خوانساری روحش شاد و قرین رحمت باد.
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد | رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد | |
سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید | اندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجد | |
هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را | زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد | |
آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند | هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد | |
آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند | دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد | |
اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی | از دل اگر برآید، در آسمان نگنجد | |
عطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد | زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد |